هفت مانع خلاقیت
هفت علت مهمی که همیشه مانع خلاقیت شماست
یا تا به حال در شرایطی بوده اید که به خودتان بگویید «من هر چه قدر تلاش کنم باز هم موفق نخواهم شد؟» وقتی همیشه با وجود تلاش فراوان شکست بخورید یعنی یک جای کارتان از ریشه خراب است. یکی از این «جا های کار» قوه خلاقیت است! اگر در هر کاری هیچ خلاقیتی از خود نشان ندهید در آن کار موفق نخواهید بود.
هر عنوانی که داشته باشید (خصوصآ وبلاگ نویس) در کارتان به خلاقیت نیاز دارید پس منتظر معجزه نباشید و از همین حالا با همین مطلب دوران خلاقیت و موفقیت در زندگی تان را شروع کنید ، روی علت های زیر دقیق فکر کنید. هر کدام که راجع به شما صادق است را به خاطر بسپارید و در طی زمان مرحله به مرحله راه حل های آن را کشف کرده و سعی کنید حلش کنید.
علت 1: شما به کار خود علاقه ندارید
این مشکل را خیلی از افراد دارند. همیشه دوست داشته اید طراح اتومبیل شوید اما چشم به هم زده اید و می بینید آن چه دارید فوق لیسانس مهندسی نساجی است و نزدیک سی سال سن!
خوب در این شرایط نمی شود انتظار داشت شما صبح به صبح با ایده های نابی در رابطه با نساجی از خواب برخیزید و با شوق و ذوق سر کار روید. از من انتظار نداشته باشید راه حل دقیق را جلوی پای شما بگذارم چون هیچ کس به خوبی خودتان نمی تواند برای آینده تصمیم گیری کند اما در این حد بگویم که یا باید سراغ طراحی اتومبیل بروید یا باید به نساجی علاقه مند شوید.
«من حتی یک روز هم در زندگی ام کار نکردم ، آنها همش تفریح بود.» (ادیسون)
علت2: شما امور مهم از غیر مهم را به خوبی تشخیص نمی دهید
در این رابطه قبلآ یک بار بحث کرده ایم. مشغول بودن به معنی مفید بودن نیست. اینکه شما از شش صبح تا نه شب سر کار هستید تضمینی برای موفقیت شما نیست. وقتی ساعت کاری تان به بحث راجع به فوتبال و ناهار و نماز و جوک و اسم ام اس و بلوتوث و… خلاصه می شود نتیجه هم مشخص است. موقعی انتظار نتیجه خوب داشته باشید که واقعآ کار کنید. حتی اگر یک ساعت کار مفید انجام دهید نتیجه آن را خواهید دید اما صرفآ سر کار رفتن نتیجه خوب به همراه نخواهد داشت.
«مشغول بودن همیشه به معنی مفید بودن نیست، کار واقعی وقتی مشخص میشود که نتیجه خوبی بدهد و برای گرفتن نتیجه خوب چیزهایی از قبیل برنامهریزی، هماهنگی، ذکاوت، شجاعت و… لازم است. با تظاهر کردن چیزی درست نمیشود.» (ادیسون)
علت3: شما خیلی زود دلسرد می شوید
امروز با شوق و ذوق راجع به ایده جدید تان با همه بحث می کنید و فردا به همه می گویید« ایده مسخره ای بود فایده نداشت ، یه فکر دیگه کردم….»
در این حالت یا راه درست فکر کردن و تصمیم گرفتن را بلد نیستید یا زود دلسرد می شوید. به جای اینکه هر روز یک ایده جدید بدهید ماهی یک ایده را عملی کنید. از میان فکر های تان بهترین را انتخاب کنید و روی آن وقت بگذارید و با پشتکار جلو بروید.
«من هزاران بار شکست نخوردم! بلکه هزاران راهی را یاد گرفتم که به درست شدن یک لامپ ختم نمی شد.» (ادیسون)
علت4: شما اشتباهات خود را زود فراموش می کنید
همه ما اشتباه می کنیم ، هیچ شک و ایرادی هم به این وارد نیست و این کاملآ طبیعت انسان است. اما اینکه هر دفعه اشتباه قبلی تان را از یاد ببرید و دوباره آن را تکرار کنید به هیچ وجه قابل قبول نیست. وقتی اشتباهی می کنید به خود بگویید این برایم درس خوبی شد که دیگه هرگز این اشتباه را تکرار نکنم و این را به خاطر بسپارید.
علت5: شما به کار کردن عادت ندارید
اگر همیشه عادت داشته اید از نه صبح تا پنج عصر بنشینید پشت میز و امضا یا مهر بزنید انتظار نداشته باشید در کار جدید تان خلاقیت فوق العاده ای داشته باشید. یک شبه هیچ چیز عوض نخواهد شد پس فقط به کاری که می کنید ایمان داشته باشید و با پشتکار و صبر جلو بروید.
«صبر و شکیبایی کلید موفقیت است فقط باید به آن ایمان داشته باشید.» (ادیسون)
علت6: شما وقفه زیادی بین کار ها می اندازید
اصلآ و ابدآ مشکلی با یک استراحت و تفریح به موقع نیست اما باید همیشه به یاد داشته باشید چه موقع هر چیزی کافی است و برای انجام دادن آن چه به نفع تان است اراده داشته باشید.
علت7: شما شیوه زندگی نا سالمی دارید
Lifestyle یا «شیوه زندگی» و Healthy یا «سالم» از جمله کلماتی است که ایرانی ها عمومآ به کار نمی برند و حتی یه جورایی معادل دقیقی هم برای آنها در فارسی نداریم چون معنی ای که Lifestyle یا Healthy در انگلیسی می دهد عینآ همان مفهوم در کلمات «شیوه زندگی» و «سالم» را نمی رساند.
منظورم اینجا از شیوه زندگی نا سالم چیه؟ این که شب مسواک نزده (باور کنید!) جلوی تلویزیون روشن خوابتان ببره و صبح با صدای زنگ وحشتناک ساعت تان از خواب بپرید و صبحانه نخورده در حالی که لی لی کنان در حالی که سعی دارید همین طور که می دوید بند کفشتان را هم ببندید از خانه بیرون بزنید! باور بکنید یا نه «شیوه زندگی» یکی از مهم ترین عوامل موفقیت شماست. پس به زندگی تان نظم و ترتیب دهید و آن را درست مدیریت کنید.
یکی از قوانین طبیعت، قانون چرخههاست. در طبیعت، شاهد چرخههای مختلف شبانهروزی و گردش فصلهای مختلف هستیم. سرما میرود و گرما میآید.
زمستان میرود و بهار میآید و ... .
این چرخه را در زندگی خودمان و دیگران هم گهگاه میبینیم. گاهی غم و اندوه و تیرگی، آسمان دلمان را میگیرد و گاهی روز و روزگارمان خوب و خوش و امیدبخش میشود، پر از رنگهای زیبا و رایحههای عطرآگین.
در گفتگویمان با دکتر حسین ابراهیمی مقدم، روانشناس و مدرس دانشگاه، درباره همین موضوع حرف زدهایم و از ایشان خواستهایم از آثار مثبت و منفی این تغییر و تحولات فصلی برایمان بگویند:
واقعیت این است که علاوه بر درسهای بیشماری که از طبیعت در فصل بهار میگیریم، این فصل معمولا تاثیرات روانشناختی عدیدهای هم بر روحیه و رفتار ما دارد که بد نیست اشارهای گذرا به آن داشته باشیم. اولا همانطور که میدانیم جزیی از وجود ما جنبه جسمانی است که مانند خیلی از جانداران دیگر تحت تاثیر هورمونها و عوامل زیستشناختی درونی ما قرار دارد. واقعیت این است که اکثر جانداران در فصل بهار در پی لانهگزینی و تشکیل خانواده هستند و به نظر میرسد که این مهم در انسانها نیز به گونهای دیده میشود.
بنده پژوهشهایی در این زمینه داشتهام و پی بردهام که بیشترین تعداد مراجعان برای مشاوره ازدواج در فصل بهار است. به نظر میرسد زیبایی و طراوت و عطر و بوی بهار بر ذایقه حساس خیلی افراد تاثیر مطلوب دارد و آنها را به سمت تشکیل خانواده و بقای نسل سوق میدهد. از طرفی برخی دیگر از پژوهشها، نشاندهنده وجود نوعی اختلال خلقی تحت عنوان "اختلال افسردگی فصلی" است که به نظر می رسد بیشتر مبتلایان به این اختلال روانی، در فصل بهار، خلق و خوی طبیعیتر و بهتری پیدا میکنند.
بله، آسمان آبی، زمین فرش شده با چمن سبز، گلهای رنگارنگ و شکوفههای زیبا هر یک به تنهایی میتوانند انسانها را مشعوف کرده و از خود بی خود کنند.
همانطور که دیده میشود چهار رنگ اصلی (آبی، سبز، قرمز و زرد) در فصل بهار به وفور در اطراف ما یافت میشود که این رنگها نیز خود تاثیرات چشمگیری بر روحیه و خلق و خوی ما دارند. رنگ آبی آسمان احساس آرامش، رضایت، ملایمت طبع و عشق و محبت را به وجود میآورد. رنگ سبز حس تعلق و عزت نفس را بالا میبرد. رنگ قرمز حس آرزومندی و امیدواری، هیجانپذیری و تمایلات خاص درونی را بر می انگیزد و بالاخره نور زرد رنگ خورشید و شکوفههای زیبا احساس سرزندگی، آیندهنگری، نشاط، زندهدلی و نیروی ابتکار را به وجود میآورد.
این رنگهای اصلی موجود در طبیعت بهاری حس خشنودی و محبت، اظهار وجود، نیاز به عمل، موفقیت، چشم انتظاری و امید داشتن را موجب میشوند که همگی از صفات پسندیدهای است که همیشه سعی در پرورش آنها داریم.
بله؛ بد نیست در اینجا به تحقیقی اشاره کنم که در آن مشخص شد کسانی که در آسمانخراشهای بسیار بلند نیویورک زندگی میکردند، بیشتر دچار اختلال کوررنگی بودند و این در حالی است که همیشه اعتقاد بر این بوده که کوررنگی فقط جنبه ارثی و ژنتیکی دارد. در آن تحقیق دیده شد که وقتی گروهی از این افراد در فصل بهار به دل طبیعت رفتند و سیستم بیناییشان در مواجهه با رنگهای مختلف موجود در طبیعت به خوبی تحریک شد، عدهای از آنها بهبود یافتند!
در پژوهش دیگری مشخص شد که بهترین میزان رنگبینی، در بین بچههای ایرانی دیده میشود که از ابتدای طفولیت روی فرش ایرانی که رنگهای مختلف طبیعی در آن به کار رفته بزرگ میشوند و سیستم بیناییشان به خوبی تحریک میشود!
بله، در این فصل گوش دادن به موسیقی زیبای طبیعت که از لابهلای شاخههای درختان به گوش میرسد و یا شنیدن آواز دلنشین پرندهها و صدای موزون رودخانههای جاری در دل طبیعت، میتواند هر انسان بیذوقی را سر ذوق و شوق بیاورد و احساس زیبایی خفته را در او بیدار کند.
شاید به همین دلیل است که خیلی از شعرا و هنرمندان با رفتن به دل طبیعت بهاری، الهامهای زیبایی از آن گرفتهاند که منشا اثرهای بسیار ارزنده بوده است. در زبان روانشناسی، این امر به «حسآمیزی» معروف است.
البته فصل بهار در آیین و فرهنگ ما ایرانیان رنگ و بوی بهتری دارد، زیرا با انجام مراسم خاص، روانمان بیشتر شارژ می شود؛ مثلا دید و بازدیدهایی که در ایام عید انجام میشود به افزایش حمایت روانی اجتماعی منجر میشود که این خود مقاومت و توان روانی ما را برای مقابله با استرس ها افزایش میدهد.
در پژوهشی مشخص شد موشهایی که به آنها سلولهای سرطانی تزریق شده بود و در سلولهای انفرادی نگهداری میشدند ،خیلی زودتر از موشهایی مردند که به آنها نیز سلولهای سرطانی تزریقی شده بود، ولی با گروهی از موشها زندگی می کردند (شرایط همه موشها از نظر آب و هوا و تغذیه و.... یکسان بود). این پژوهش نشاندهنده تاثیر مهم ارتباطات اجتماعی در موشها است که حتی ارتباط عاطفی از نوع انسانی را ندارند!
حال بیایید همین قضیه را به جامعه انسانها نسبت دهیم که چه قدر میتوانند با دید و بازدید و احوالپرسهایی که انجام میدهند و با درددلهایی که میکنند، آثار و فواید بهتری را به دست آورند.
یکی از مسائلی که امروزه به عنوان عامل خوشبختی در ذهن بسیاری افراد جای گرفته ، پول است. آنها تصور می کنند با پول بیشتر خوشحالتر خواهند بود.البته داشتن امکانات مالی کافی به رفاه افراد کمک می کند؛ اما بسیاری افراد نیز بر این عقیده هستند که خوشبختی درونی است و رضایت درونی قابل خریداری با پول نیست. اگر بخواهیم مثالی در این باره بزنیم ، می توانیم به این مساله اشاره کنیم که حدود 30 سال پیش افراد آرزو می کردند پول کافی برای تحصیلات عالی داشته باشند و بتوانند مخارج تحصیلی خود را بپردازند تا دانش خود را افزایش دهند. در حال حاضر فارغ التحصیلان دانشگاه ها نسبت به 30 سال گذشته تقریبا 75 درصد افزایش یافته ، اما تشکیل خانواده و میل به کمک به دیگران در مشکلات که از ارزشهای زندگی به شمار می رود بسیار کاهش یافته است. حالا به نظر شما ما خوشبخت تر شده ایم؟! آیا واقعا ثروتمندان احساس رضایت و خوشبختی بیشتری می کنند؟ آیا افرادی که درآمد بالاتری دارند یا حتی برنده جوایز بزرگ شده و مال زیادی به دست آورده اند خوشحال تر از آنهایی هستند که در آمد متوسطی دارند؟ آیا کسی حاضر است سلامت خود را در راه دو برابر شدن در آمدش از دست بدهد؟ بدیهی است که پاسخ به این سوالات منفی است. پول مانند سلامت اما بسیار پایین تر از آن است. به این معنی که نبود آن ایجاد فشار و ناراحتی می کند. اما وقتی نیازهای اصلی و واقعی شما بر آورده می شود داشتن پول بیشتر به معنی داشتن خواسته های بیشتر است. هر کدام از خواسته هایمان را تحقق می بخشیم نوبت رسیدگی به خواسته دیگر است و این فهرست هرگز تمامی ندارد. ممکن است در شروع داشتن در آمد بیشتر برای مدت کوتاهی به طور موقتی خوشحال تر باشیم ، اما پس از مدتی وضع به حال قبل باز می گردد و همچنان در راه رسیدن به چیزهای بزرگتر خواهیم بود.
اگر زندگی امروز را با 50 سال پیش مقایسه کنیم ، با توجه به کار کردن خانمها درآمد خانوارها تقریبا چند برابر شده. تلویزیون رنگی به خانه ها آمده ، اکثر خانواده ها دارای خودرو شده اند و حتی برخی خانواده ها بیش از یک خودرو دارند، امکان داشتن رایانه وجود دارد، لباسها و کفشهای قیمتی پوشیده می شود، اما در مقابل ارزشهای اخلاقی رشدی که نداشته هیچ ، بلکه روند نزولی را نیز طی کرده است. در همین 50 سال گذشته اگر دقت کنید خواهید دید که میزان افسردگی و حتی خود کشی 3 برابر شده است.
میزان طلاق بشدت افزایش یافته و بسیاری از فرزندان مجبورند با یکی از والدین زندگی کنند و میزان جرم و جنایت و خشونت تا حد قابل ملاحظه ای افزایش یافته است. تعداد وسایل در خانه ها افزایش یافته ، اما روح زندگی از خانه ها پر کشیده و افراد با وجود داشتن امکانات زیادتر احساس تهی بودن می کنند. اما در انتهای این هزاره می بینیم که بسیاری افراد معتقدند تعریف خوشبختی و شادی به معنی تحقق فردگرایی نیز هست. البته خوب است که ما خود را بپذیریم ، اما ارزش قائل بودن برای یکدیگر نیز موجب احساس نزدیکی و مسوولیت بیشتر میان انسان ها می شود همانگونه که یکی از بزرگان می گوید : شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند . پس بهتر است میان حقوق فردی و اجتماعی خود تعادل ایجاد نماییم تا بتوانیم با انجام مسوولیت هایمان در قبال دیگران احساس رضایت بیشتری کنیم. به عبارت دیگر باید بتوانیم «من» را تبدیل به «ما» کنیم.