5 عامل مهم ایجاد احساسات منفی به نقل از برایان تریسی
به گزارش گروه خبری فرانشر هر کسی خواهانِ خوشحالی و احساس رضایتمندی است. هر فردی دوست دارد که لذت، رضایتمندی، روابط شاد و آرامش ذهن را تجربه کند. پس چرا این همه آدم، با خواست خود، «در ناامیدی محض» زندگی میکنند؟
کودکان بهدلیل سرزنشهای مخرب و کمبود محبت در دوران کودکی، از همان سنین اولیه، احساسات منفی را در خود پرورش میدهند. وقتی بالغتر میشوند، این احساسات شدیدتر میشود و انواع احساسات منفی بیشتری را تولید میکند.
عمدهترین احساسات منفیای که افراد تجربه میکنند عبارتند از: ترس، تردید، نگرانی، غبطه، حسادت، خشم، بیلیاقتی و احساس عدم کفایت هنگام مقایسه با دیگران. وقتی کودکی مدام مورد سرزنش قرار میگیرد در وی ترس، شک و نگرانی ایجاد میشود. حتی زمانی که کودک کارهای ارزشمند انجام میدهد، باز والدینش خشنود نمیشوند. در اغلب خانوادهها، والدین بهندرت محبت یا تایید خود را ابراز میکنند و یا به محض اینکه حس کنند کودک در خشنود کردنشان کوتاهی میکند، عشق و تاییدشان را از او دریغ میکنند.
احساسات، ارزیابی را مغشوش میکند
احساسات، بهخصوص احساسات منفی، ارزیابی را مغشوش میکند. فرد گرفتار در احساسات منفی، قادر نیست واضح و منطقی فکر کند. هرچه احساس منفی شدیدتر باشد، شخص بیشتر از واقعیت دور میشود و در استدلالکردن ناتوانتر میشود. در این حالت گفتار و رفتار شخص، اغلب غیرقابلتوجیه و زیانآور است.
ریشههای احساسات منفی
پنج عامل اصلی، باعث میشود مردم در خود احساسات منفی بهوجود بیاورند و در آن وضعیت بمانند. این پنج عامل: توجیه کردن، درگیر شرایط شدن، حساسیت شدید، قضاوت کردن و خودفریبی است. برای رهایی از احساسات منفی باید بفهمیدکه این احساسات از کجا میآیند، تا بتوانید از شرشان خلاص شوید یا از همان ابتدا مانع بهوجود آمدنشان شوید.
توجیه کردن
با توجیه و عذر آوردن، از منفی بودن خود دفاع میکنید و به خود حق میدهید که عصبانی باشید. احساسات منفی تنها زمانی بهوجود میآیند که شما به خود حق میدهید که این احساسات را برای خود و دیگران بهوجود بیاورید.
وقتی درمورد وضعیت ناگوار خاصی بحث میکنید، با ارائه دلایل مختلف، مشغول توجیه احساسات منفیتان میشوید. اغلب حین رانندگی با خودتان حرف میزنید؛ خودتان را توجیه میکنید و به محکوم کردن افرادی که در آنجا نیستند میپردازید. توجیه کردن، شبها شما را بیدار نگه میدارد.
هرچه بیشتر خود را توجیه و متقاعد میکنید که طرف مقابل «بد» است و شما پاک و بیگناهید و حق دارید اینگونه احساس کنید، عصبانیتر و سرخوردهتر میشوید.
البته شاید موقعیتی ایجاد شده باشد که ناحق است و باعث آزردگی یا عصبانیت شما شده، اما تنها کسی که میتواند احساسی را به آن تجربه گره بزند، خودتان هستید. شما میتوانید انتخاب کنید که احساس بدتان را نگه دارید یا آنرا رها کنید.
برخود گرفتن
برخود گرفتن، دومین عامل لازم برای داشتن احساسات منفی است. به این معنی که از موارد برداشت شخصی میکنید. اتفاقات را بهعنوان حملهای به شخص خودتان تفسیر میکنید.
اگر شرایط ناگوار را حمل بر خودتان ندانید، نمیتوانید احساساتی چه منفی، چه مثبت، در مورد آن شرایط بروز دهید. اگر در روزنامه بخوانید که هزاران نفر (مرد، زن و کودک) در اثر سِیلی در شمال چین غرق شدهاند، اندکی احساس تاسف خواهید کرد ولی باز بدون احساس خیلی خاصی به خواندن عناوین بعدی مشغول خواهید شد. چون هیچکدام از آن غرقشدگان را نمیشناسید و حتی آن منطقه را خوب نمیشناسید. شما در موقعیت این تراژدی قرار نمیگیرید. در نتیجه شما هیچ احساس منفی درباره آن تجربه نمیکنید.
این بدین معنا نیست که نمیتوانید درباره اتفاقاتی که برای دیگران میافتد، احساس دلسوزی داشته باشید، موضوع آن است که احساستان درگیر نمیشود. بهعنوان مثال، اگر همکاری بهدلیل مشکلات شخصی نمیتواند وظایفش را خوب انجام دهد، برایش متاسف میشوید ولی این دلیل نمیشود که مسئولیتهایش را قبول کنید. داشتن حد و مرزهای سالمِ احساسی، بهخصوص در محیط کار ضروری است. میتوانید بدون درگیر شدن با احساسات فرد دیگر، همچنان غمخوار او باشید.
حساسیت شدید
سومین عامل احساسات منفی، داشتن حساسیت شدید به تفکرات، عقاید یا دیدگاههای دیگران نسبت به خودتان است. همانطور که اشاره شد، افرادی که با سرزنشهای شدید و کمبود محبت بزرگ شدهاند، احساس حقارت و بیکفایتی میکنند. این احساسات بهصورت نگرانی در مورد عمل، عکسالعمل و رفتار دیگران بروز میکند.
پیتر اُسپِنسکی در کتاب «در جستجوی معجزه» از این فرایند با عنوان «تصورات درونی»، حساسیت شدید در نحوه رفتارتان با دیگران، یا حتی ناراحتی و افسردگی به این خاطرکه «تصور میکنید» طرف مقابل در مورد شما منفی فکر میکند، یاد کرده است.
یک صحبت مثبت یا نظر تاییدکننده از طرف دیگران، میتواند در شما اعتمادبهنفس ایجاد کند و یک نظر منفی شما را در هم میشکند. افرادی که بیش از حد حساس هستند، اغلب رد شدنها و مذمتهایی را میبینند که وجود خارجی ندارند. در شرایط حاد، افراد فوقحساس نمیتوانند بدون تایید دیگران تصمیم بگیرند و قدم از قدم بردارند.
قضاوت کردن
چهارمین دلیل احساسات منفی، قضاوت کردن یا تمایل به ارزیابی منفی دیگران است. وقتی دیگران را قضاوت کنید، همواره آنها را مقصر خواهید دانست. مقصر دانستن دیگران، توجیهی برای عصبانیت، تنفر و احساسات منفی شما نسبت به آنها میشود.
با قضاوت دیگران، برای خود احساسات منفی و ناراحتی ایجاد میکنید. از هر میزانی که برای سنجش دیگران استفاده کنید برای قضاوت خودتان بهکار خواهد رفت. وقتی درمورد دیگران قضاوت میکنید، خود را در وضعیت بالاتری نسبت به آنها قرار میدهید، آنها را پایینتر از خودتان میبینید، که این عمل اغلب باعث برانگیختن واکنشهای منفی دیگران میشود.
اگر طرف مقابل را داوری نکنید، نمیتوانید از آن شخص عصبانی شوید. فقط هنگامی میتوانید عصبانی شوید که برای خودتان توجیه کنید که طرف مقابل کاری کرده یا حرفی زده (یا نتوانسته کاری را درست انجام بدهد)، که باعث آسیب شما شده است.
برای حذف قضاوت از زندگی خود، از هماکنون تصمیم بگیرید دیگران را در هیچ موردی قضاوت نکنید. انجام اینکار در ابتدا بسیار مشکل است، اما با تمرین راحتتر خواهد شد. فقط به خودتان یادآوری کنید که همه مردم مستحق زندگی با روش و منش خودشان هستند.
خودفریبی
خودفریبی، یعنی با یک توضیح قابلقبول اجتماعی بخواهید روی یک رفتار غیرقابلقبول سرپوش قرار دهید و آنرا با دلیل موجه بدانید. جان آساراف اینها را «دروغهای منطقی» میخواند.
اغلب مردم بهدلیل عزتنفس پایین و شخصیت ضعیف، نمیتوانند اقرار کنند کاری که کردهاند یا حرفی که زدهاند نادرست و غیرمنطقی است. حتی بدترین مجرمان، احساس میکنند که بیگناه هستند و صرفا قربانی کسی، چیزی و یا جامعه شدهاند. آنها سعی دارند رفتارشان را منطقی جلوه دهند.
پیتر اوسپنسکی، توضیح میدهد که تقریبا همه تلخکامیها ناشی از «ابراز احساسات منفی» است. صحبت مدام در مورد شرایط منفی و احیای آنها، احساسات منفی را زنده و روبهرشد نگه میدارد. از اینرو، احساسات منفی مانند آتشسوزی در یک بوتهزار است که با جرقه کوچکی شروع میشود و بهسرعت پخش میشود و غیرقابلکنترل میشود.
اما اگر جرقه روی بوتهای خشک بیافتد و فورا خاموشش کنید، هیچ آتشسوزی اتفاق نمیافتد. همینطور اگر احساسات منفی را در لحظه شروع، متوقف کنید، مانند همان آتش کوچک، بهسرعت خاموش میشود و هیچ خسارت و خرابی بهبار نمیآورد.
عصبانیت: اصلیترین احساس منفی
دیر یا زود، همه احساسات منفی به یک احساس منتهی میشوند: «عصبانیت». نهایت احساس منفی، عصبانیت است. سرانجام ترس، تردید، حسادت، غبطه و تنفر به عصبانیت تبدیل میشود. این عصبانیت یا به درونتان جاری میشود و جسم و روح شما را بیمار میکند یا به بیرون جاری میشود که باعث سستی و خراب شدن روابط شما با دیگران میشود.
تمام افراد ناکام، عصبانی هستند. افسردگی عصبانیتی است که به درون جاری شده و بهدلیل عدمتوانایی شخص در بیان راحت و صادقانه احساسات بهوجود میآید. این حالت، اغلب با احساس عزتنفس پایین و ناامیدی شروع میشود.
خشم نوعی عصبانیت است که به بیرون جاری میشود و بهصورت درگیری لفظی یا فیزیکی با افراد دیگر برای کاری که انجام دادهاند یا انجام ندادهاند بروز میکند.
ریشه عصبانیت
علت اصلی عصبانیت این احساس است که کسی بهما حمله کرده، آسیب رسانده، سواستفاده کرده یا حرص ما را درآورده است. عصبانیت، همیشه ریشه در حالت تدافعی دارد. هم عصبانیت و هم ترس، باعث عقبنشینی شخص برای حفاظت از خود یا حمله به طرف مهاجم میشود.
یکی از بدترین جنبههای عصبانیت این است که هرچه آنرا بیشتر بروز دهیم، شبیه آتشی غیرقابلکنترل، بیشتر میشود. واقعیت این است که هرچه عصبانیتر شویم، بیشتر آسیب میبینیم.
ابراز خشم، خیلی زود تبدیل به عادت میشود. شخص ناخشنود بهجایی میرسد که کوچکترین مورد، باعث انفجار عصبانیتش میشود. او اغلب زندگی را با عصبانیت میگذراند. پس از مدتی این احساسات و ابراز عصبانیت، تبدیل به شیوه معمول تفکر و احساس میشود و عادی بهنظر میرسد.
دلیل ماندن در وضعیت عصبانی این است که شخص، نیاز دارد کسی آسیب وارده را تایید و نارحتیاش را درک کند. وقتی پای صحبت فردی مینشینید که درباره عامل عصبانیت و ناراحتیاش حرف میزند، شاید بهترین کار گفتن این حرف باشد «من کاملا میفهمم چه احساسی دارید، اگر من هم در شرایط شما بودم، چنین احساسی داشتم». ابراز همدردی یکی از سریعترین راهها برای فرونشاندن عصبانیت است. زمانیکه افراد حس میکنند ناراحتیشان توسط فرد دیگر درک میشود، بهبود آغاز میشود.
چیزی که نباید به کودکانمان بگوییم !
رفتار ماست که شخصیت فرزندانمان را شکل می دهد و استفاده از اصول روانشناسی در تربیت کودکان باید مد نظر هر پدر و مادری باشد . شما در برابر او مسئول هستید ، پس وقت بیشتری بگذارید و این نکات را به خاطر بسپارید .
تحقیقات نشان می دهند که برخی عبارات مثبتی که ما به کودکان می گوییم ، در واقع بسیار مخرب هستند. باوجود اینکه نیت بدی نداریم، اما با بکار بردن این جملات باعث می شویم که کودکان به آنچه که واقعا هستند باور نداشته باشند. بعضی از جملات ما گول زننده اند و باعث می شوند کودک کمترین تلاش ممکن را برای کاری انجام دهد و یا در زمان سخت شدن کاری آنرا رها کند.
اینجا یک لیست از 10 عبارتی داریم که شما باید همین حالا از دایره لغات خود حذف کنید. همچنین در کنار این عبارات ما عبارات پیشنهادی به شما معرفی می کنیم که شما با استفاده از این عبارات بتوانید انگیزه درونی و اشتیاق کودک را تحریک کنید.
"کارت خوب بود"
این جمله معمولا مکررا برای کارهایی استفاده می شود که کودک در انجامش واقعا تلاشی نکرده، با بکار بردن این عبارت به او یاد می دهید که هرچیزی که مامان یا بابا بگوید " کار خوب " است( یعنی فقط در زمانی که پدر ومادر بگویند خوب است)
به جای آن بگویید " تو واقعا برای آن سخت تلاش کردی!" با تکیه روی تلاش کردن ،به او یاد می دهیم که تلاش از نتیجه مهمتر است. این به کودک یاد می دهد که در زمان روبرو شدن با یک کار سخت ، پافشاری بیشتری در انجام آن از خود نشان دهد و به شکست به دید یک گام به سوی موفقیت نگاه کند.
" پسر/ دختر خوب"
این جمله در حالیکه جزو عبارات مثبت به شمار می رود اما واقعا تاثیری متضاد چیزی که می خواهیم دارد. اغلب والدین از این جمله برای بالا بردن اعتماد به نفس کودک استفاده می کنند. اما متاسفانه تاثیر آن کاملا برعکس است. وقتی دختر شما جمله " دختر خوب" را بعد از انجام کاری که شما از او خواسته بودید می شنود، اینطور تلقی می کند که چون کاری که "شما" خواسته اید را انجام داده پس " خوب " است. و این سرآغاز این داستان است که کودک از این می ترسد که نکند دیگر " بچه خوبی " نباشد و انگیزه و اشتیاق او برای همکاری در سایر کارها از ترس دریافت نکردن همین بازخورد سرد شود.
درعوض بگویید: " زمانی که کمک می کنی واقعا لذت می برم" . این جمله به کودک می فهماند که شما چه می خواهید و رفتار او چگونه روی نظر شما تاثیر می گذارد. شما میتوانید حتی احساسات خود را به او بروز دهید و مثلا بگویید: " دیدم که عروسکت را به دوستت قرض دادی" این به کودک اجازه می دهد که برای خودش تصمیم بگیرد و بداند که قرض دادن کار خوبی است و به او این حق را می دهد که دوباره همین کار را با انگیزه درونی خود تکرار کند نه به این خاطرکه اینکار را برای خوشایند شما انجام دهد.
" چه عکس زیبایی "
وقتی که ما نظر و عقاید خود را درمورد کار هنری کودک تحمیل می کنیم، در واقع این حق قضاوت و اعتبار بخشیدن را درباره کار خودش از او می گیریم. به جای این جمله بگویید:" من قرمز ، آبی و زرد می بینم ! نظرت خودت درباره نقاشی ات چیست؟ " بوسیله مشاهده درعوض بیان ارزیابی خود، به کودک اجازه می دهید که تصمیم بگیرد نقاشی زیباست یا خیر. شاید در نظر او نقاشی ترسناک باشد و اگر از او بخواهید نظرش را درباره نقاشی بگوید ، در واقع از او خواسته اید که کار خود را ارزیابی کند و نیت و مهارتهای خود را که نشان دهنده خلاقیت او در زمان بالغ شدن می باشد را با شما درمیان بگذارد و او را همانند هنرمندی رشد دهید.
" اگر تو فلان کار را بکنی من به تو فلان چیز را می دهم"
رشوه دادن به بچه ها مانع مشارکت آنها به سهولت و سادگی می شود. این چنین معاملاتی با کودکان تبدیل به یک سرازیری لغزنده می شود و چنانچه بطور مداوم صورت گیرد،همیشه مجبور به عقب نشینی می شوید . مثلا " نه! اتاقم را تمیز نمی کنم اگر برایم فلان چیز را نخری".
به جای آن از جمله" از اینکه به من در تمیز کردن خانه کمک می کنی ممنونم "استفاده کنید . هنگامی که ما قدردانی واقعی خود را نشان می دهیم کودکان انگیزه ذاتی برای کمک کردن پیدا می کنند و اگر فرزندان شما چندان اهل کمک نبودند، به او وقتهایی را یادآوری کنید که کمکتان می کرد. مثلا بگویید:" یادت هست یک زمانی کمکم می کردی آشغالها را بیرون بگذارم؟ واقعا کمک بزرگی بود. ممنونم!" . سپس به او اجازه دهید که به این نتیجه برسد که کمک کردن به دیگران لذت بخش است و یک پاداش معنوی در بر دارد.
" تو خیلی باهوشی"
وقتی به بچه بگویید که باهوش است، فکر می کنیم که اعتماد بنفس و عزت نفس او را زیاد کرده ایم اما باید بدانید که اینگونه ستودن از شخصیت او واقعا تاثیر عکس دارد. با گفتن اینکه او باهوش است، بطور ناخودآگاه این پیام را به او می فرستیم که او فقط درصورتی باهوش است که نمره خوبی بگیرد، کارش را تمام کند و یا بهترین نتیجه را بگیرد . همه اینها فشار زیادی را روی یک کودک وارد می سازد. مطالعات نشان می دهند ،وقتی که کودک حل یک بازی پازل را تمام کرد و به او بگوییم که باهوش است ، حرف ما باعث می شود که او برای حل پازل های سخت تلاش نمی کند. دلیلش هم این است که او نگران می شود که شاید پازل را نتواند حل کند و ما او را باهوش ندانیم.
در عوض سعی کنید به او بگویید که قدر تلاش او را می دانید. با تمرکز کردن روی تلاش بیش از نتیجه، به او اجازه می دهید که بفهمید چه چیزی واقعا برایتان با ارزش است. درست است که حل کردن یک پازل جالب است اما حل پازل های سخت تر به مراتب جالب تر است. در همان مطالعه دیده شده که وقتی که روی تلاش تمرکز می کنیم- " وای تو واقعا خوب تلاش کردی"- دفعه بعد کودک سعی می کند سعی کند پازل های مشکل تری را حل کند.
" گریه نکن "
دیدن گریه بچه ها همیشه راحت نیست اما وقتی که به او می گوییم " گریه نکن" احساسات او را نادیده گرفته و به او می فهمانیم که اشک هایش برای ما ارزشی ندارد. این باعث می شود که او احساساتش را مخفی کند و در نهایت دچار انفجار عاطفی شده و بیشتر ناراحت شود.
سعی کنید به کودک فضایی برای گریستن بدهید مثلا بگویید " ایرادی ندارد که گریه کنی. هرکسی بعضی وقتها به گریه نیاز دارد. منم همینجا هستم و به تو گوش می کنم." حتی ممکن است گاهی احساسی که کودک دارد را شما بیان کنید، " ناراحتی که نمیتوانیم برویم پارک ، آره؟ " این کمک می کند که کودک احساس خودش را بهتر درک کند و یاد بگیرد که در غالب جملات آنها را بیان نماید. با تشویق او به بیان احساساتش ، به او کمک می کنید که احساسش را تنظیم نماید که جزو توانایی های مشکل هر فردی در سراسر زندگی اش به شمار می رود.
" قول می دهم ..."
زیر قول زدن واقعا ناراحت کننده است. لحظه سنگینی است و از آنجاییکه زندگی کاملا غیرقابل پیش بینی است، من پیشنهاد می کنم که کلا این واژه را از دایره لغات خود حذف کنید.
در عوض سعی کنید که کاملا با کودک صادق باشید. " می دانم که تعطیلات دوست داری با سارا بازی کنی و ما همه تلاشمان را می کنیم که این اتفاق بیافتد. اما خواهش می کنم یادت باشد که بعضی وقتها اتفاقات پیش بینی نشده ای می افتد، من هم تضمین نمی کنم که حتما این هفته این اتفاق بیافتد." ولی هر زمانی که میگویید کاری را انجام می دهید مطمئن باشید که از پس آن بر می آیید . سر قول ماندن، اعتماد می آورد و زیر قول زدن ارتباط عاطفی شما را زیر سوال می برد پس مراقب حرفی که می زنید باشید، و تا آنجاییکه ممکن است کاری کنید که طبق حرفی باشد که زده اید.
یک نکته ای که باید درباره این مساله اشاره کرد این است که اگر سر قولتان نماندید ، به آن اذعان داشته باشید و از فرزندتان عذرخواهی کنید. به یاد داشته باشید که شما به او یاد می دهید که درزمان بدقولی کردن چگونه رفتار کند . بدقولی کردن چیزی است که اغلب ما حداقل یک بار دچارش می شویم. حتی اگر برای شما مهم نباشد ولی می تواند برای کودک مهم باشد. پس همه سعی خود را بکنید که الگویی از صداقت برای او باشید و چنانچه موفق نبودید حداقل سعی کنید پا پیش گذاشته و مسئولیت آنرا به عهده بگیرید.
" چیز مهمی نیست"
خیلی وقتها اتفاقاتی می افتند که ما احساسات کودک را نادیده می گیریم، ولی باید واقعا مراقب این قضیه باشید. برای کودک اغلب چیزهایی مهم است که برای ما بزرگسالان اهمیت چندانی ندارند. پس سعی کنید همیشه از دید او به قضیه نگاه کنید. با او همدردی کنید حتی اگر مرزی بین خود و او قائلید و یا به در خواست او پاسخ منفی داده اید.
" من واقعا متوجهم که تو آن چیز را می خواهید اما امروز نمی شود آن کار را انجام داد." یا " متاسفم که مایوست می کنم ولی پاسخم منفی است" اینها بهتر از پاسخ هایی هستند که شما برای متقاعد کردن او بکار می برید و به او می فهمانید که خواسته های او واقعا اهمیتی ندارند.
" همین حالا دست بردار، وگرنه!"
تهدید کودکان معمولا کار خوبی نیست. اول از همه ، شما به آنها مهارتی می آموزید که واقعا دوست ندارید داشته باشند: استعداد بکار بردن زور یا قدرت حیله گری برای گرفتن چیزی که می خواهند حتی وقتی که دیگران تمایلی به این کار نداشته باشند. دوم، شما خودتان را در یک موقعیت ناشیانه قرار می دهید یعنی مجبور می شوید که از تهدیدهای خود دفاع کنید- قرار دادن یک مجازات سختگیرانه در قبال تهدیدی که در حالت عصبانیت کرده بودید- یا می توانید عقب نشینی کنید و به کودکتان یاد دهید که تهدید شما بدون معنی بوده است. در هر حال، باعث می شوید که نتیجه مطلوب را نگیرید و رابطه خود را با کودک خراب کنید.
در حالیکه تهدید نکردن کودک خیلی سخت است، سعی کنید درباره خطرات احتمالی به او هشدار دهید و یا به سمت چیزمناسب تری هدایتش کنید. " اصلا خوب نیست که برادرت را بزنی. نگران اینم که او تو را بزند و یا او هم در عوض تو را می زند. اگر می خواهی به چیزی آسیب وارد کنید بهتر است آن چیز یک بالش، مبل و یا تخت خواب باشد." با مطرح کردن یک چنین پیشنهاداتی که امنیت بیشتری هم دارند همچنان به او این اجازه را می دهید که احساساتش را خالی کنید و شما هم بتوانید نقشی در تعیین رفتار او داشته باشد. در نهایت این امر باعث میشود که او خودش و احساساتش را بهتر کنترل کند.
" چرا اینکار را کردی؟"
اگر کودک کاری کرده که شما خوشتان نمی آید ، مطمئنا باید با او صحبت کنید. اما تنشی که در آن لحظه به وجود می آید اجازه نمی دهد که او از اشتباهاتش درس بگیرد. و وقتی که شما از او می پرسید " چرا؟" شما به او فشار می آورید که به کارش فکر کند و آنرا تحلیل نماید که یک مهارت بسیار پیشرفته حتی برای بزرگتر ها به شمار می رود. در زمان برخورد با چنین پرسشی ، بیشتر کودکان حالت تدافعی به خود گرفته و یا سکوت می کنند.
در عوض، یک مسیر ارتباطی با او برقرار کنید و حدس بزنید که او چه احساسی ممکن است داشته باشد و نیازهای اساسی او چه چیزهایی می تواند باشد. " مایوس شدی که دوستانت به نظرت گوش ندادند؟ " با تلاش به درک احساسات و نیازهای او ، ممکن است حتی حس کنید که از عصبانیت خودتان نیز کاسته شده است. " او دوستانش را کتک زد چون نیاز به فضایی داشت و احساس ترس کرده بود و نمی دانست که با دیگران به چه روشی ارتباط برقرار کند. او تروریست که نیست فقط یک بچه است"